شبهای بارانی

خوش آمديد

 

عکس های خنده دار

 

کارگران مشغول خوابند

عکس های خنده دار

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:15توسط محمود | |

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت23:12توسط محمود | |

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:59توسط محمود | |

آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پا بریزم برایت ؟

صدایم میزد : « گلم »

گلی بودم در باغچه ی دلش...

عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده...

    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق...!

    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!

    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگریست...

    و غمَــت سـهم ِ مــن!

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:55توسط محمود | |

 

کـاش به خودمان قــول بدهیــم...

وقتی عاشق شویــم که  آماده ایم...

نــه وقتی کــه  تنهــائیـم...

این روزها زیادى ساکــت شده ام...

نمى دانم چــرا حرف هایم به جای گلـــو...

از چشـــم هایم بیرون مى آیند...

ایستـاده و لبخــــند زنـــان!

پـایـش را رویِ گلـویـــم فـشار میـدهـد...

تنــــهـایـی!

ساکت نیستم...

لب هایم هم نسوخته است...

تنها تمام وجود من تاول زده از آشی که نخورده ام...

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:51توسط محمود | |

شعر عاشقانه سکوت خواهم کرد

 

سکوت خواهم کرد واز یاد خواهم برد ،

آن چه را که به پایان رسید

 وشروع خواهم کرد آنچه را که دوباره به اتمام میرسد:

سیگاری آتش خواهم زد تا بخاطر...

قلمی خواهم شکست تا به آغاز...

اراده ای خواهم کرد تا به عمل...

 تیری رها خواهم ساخت تا به ثمر...

فنجانکی خواهم شکست تا به شکست...

بره ای خواهم شد تا به تمرد...

 وعمری خواهم کرد تا به مرگ...

و اوقات را معدوم خواهم ساخت

همچنانکه آب غسالخانه ای را چرک...

و خاکی را مزدود...

 زندگیم را مفعول...

و خدایان را برای لحظه ای  مشغول خواهم ساخت

سنگ تراش شروع میکند برای لقمه نانی

 وچه اهمیت دارد حقیقت آنچه مینویسد  چیست؟

چه اهمیتی دارد سال تولد اتفاقی که به پایان رسیده است؟

و فریاد های انزجار از درد زایمان مادرم،تنها با نام پدر بر سنگ جای میگیرد

من از آنچه بودم جدا شدم

قطعه چند وبلوک چند نام من است

تنها خود میتوانم مراقب خود باشم

گودالم را دوست خواهم داشت

 و با موریا نه هایم چند ساعتی بازی خواهم کرد

و اگر صدایی لرزان  بر قبر من حمدی خواند

به او خواهم خندید ،تا حد مرگ..

 

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:43توسط محمود | |

بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

سارا به سين سفره مان ايمان ندارد



بعد از همان تصميم کبری ابرها هم

يا سيل می بارد و يا باران ندارد



بابا انار و سيب و نان را می نويسد

حتی برای خواندنش دندان ندارد



انگار بابا همکلاس اولی هاست

هی می نويسد اين ندارد آن ندارد



بنويس کی آن مرد در باران مي آيد

اين انتظار خيسمان پايان ندارد



ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط

بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:39توسط محمود | |

 

ای پول که میروی به سویش                       از جانب من بزن تو گوشش

******************************************************************

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند             بچه جون درس نخون دیپلمه هاش بیکارن

******************************************************************

ای دوست بیا یادت کنم                                       تلمبه بیار بادت کنم

******************************************************************

بنی ادم اعضای یک پیکرند                       سر یه قرونی به هم می پرند

******************************************************************

خدایا بخت و اقبالم کجا بود                       به دنیا مال و اموالم کجا بود

ز فرزند من خواهد دیجیتال                      در این برهه دیجیتالم کجا بود

******************************************************************

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:37توسط محمود | |

کدوم یکی تو هستی؟؟؟؟؟؟

 

+نوشته شده در جمعه 25 بهمن 1392برچسب:,ساعت22:25توسط محمود | |

 

ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ!

ﻭﻗﺘﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﯿﺮﻡ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ هیچ وﻗﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺪﺍﺵ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ... ﺷﮑست...
اونوﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭو ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﻤﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﻭ ﺑﺸﮑﻨﻪ

ﯾﮑﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ، ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ
ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷدن!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ!
ﭼﻮﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ

چند ﻭﻗﺖ ﺑﻌﺪﺵ ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﯿﻨﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺗﻨﮓ ﺁﺏ ﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻩ!
ﺍﻭﻥﻣﺮﺩﻩ ﺑود...
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﮐﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ ﻣﯿره

ﻣﺪﺕﻫﺎ ﺑﻌﺪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﯾﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻋﺮﻭﺳﮑﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﺧﺮﯾﺪ
ﻭ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺵ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪ!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻨﻢ و ﻓﺸﺎﺭﺵ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﺳﺮﮐﻨﺪﻩ میشه

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ برداشته!
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ

بزرگتر که شدم
ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ خیلی ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭﮔﺮﻧﻪ مثل همه ی دوست داشتنیام، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ!
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ
ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ
ﺗﻮ ﮐﻤﺪﻡ ﻗﺎﯾﻤﺶ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻩ
ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﻓﺸﺎﺭﺵ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮﺵ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﺸﻪ
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ
و ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ...
ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮﺵ ﺑﺎ ﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ....
نمی دونم چرا؛
 ...
ولی ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﭼﺠﻮﺭﯼ باید ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭم

+نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت1:41توسط محمود | |

کجا بــودي وقتي برات شکستـم             يخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم

کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد            داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد

کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات            شبا نشستم به هواي چشمـــات

کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم            عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم

ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم            هــر چــي که باورت نميشه ديـدم

کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم            نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم

کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت           خون جاي گريه از چشام ميـريخت

کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد           امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم           سوختم و از غمت خاکستر شدم

خنده واسه هميشه از لبـام رفت

رسيدن از مرمر رويــاهـــــام رفت

 

+نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت1:36توسط محمود | |

نگار اون پسره رو بکش " وا نه خوشگله گناه داره!!!

سارا اون خشاب ها رو پر کن" وایستا لاکم خشک شه!!!

نازنین پس چراشلیک نمیکنی؟" بذار موهامو ببندم!!!

مریم فردا میریم خط مقدم " ای وای من چی بپوشم!!!

+نوشته شده در سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:,ساعت1:34توسط محمود | |

تـنهــــا چیزی که خرجــــی ندارد

جـــاری شدن در ذهــــن دیــــگران است....

پس آنگونه جاری شــــوید

که خنــده بر لبانشـــان نـــــــقش بــــبندد ...

نه نـــــــفرت در دلشـــــــان

 

+نوشته شده در شنبه 28 دی 1392برچسب:,ساعت1:55توسط محمود | |


 

 
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
 
جایی که گنج,  جنگ می شود
 
درمان,  نامرد می شود
 
قهقه ,  هق هق   می شود
 
اما دزد همان  دزد  است 
 
...درد همان درد
 
و گرگ همان گرگ...
ولی میشه از اونورم خوند تا به این دنیا امیدوار شیم،
 
خلاصه باید مثبت نگر باشیم

+نوشته شده در شنبه 28 دی 1392برچسب:,ساعت1:50توسط محمود | |

اگر به جای کلمه فارسی "عاشورا" بخواهید

 

کلمه"ashura" را در گوگل جستجو کنید، نتایج بسیار متفاوتی را خواهید یافت.

 

از همه ی دوستان تمنا میکنم هر چه زودتر بازنشر کنند

 

و دیگران را هم در جریان توطئه ی دشمنان اسلام بگذارند

 

(اجرتان با امام حسین (ع))

f113397_430366_510.jpg

 

 

اگه مسلمانی امام حسین رو دوس داري بازنشر کن
 
 
بقیه هم از این موضوع اطلاع داشته باشند
 
 
و حتی میل به سمتشان را هم حرام بدانند.
 
 
 
 
خدا لعنتشون کنه...امام حسین خودش جزاء تونو میده بخدا....گریه

+نوشته شده در شنبه 28 دی 1398برچسب:,ساعت1:47توسط محمود | |

شب درد و غم آمد                     بهار ماتم آمد
 
  محرم آمد


ماه خون خدا شد                      زهرا صاحب عزاشد

   
  محرم آمد


بسوزد قلب دنیا                       به حال عشق زهرا


 بگو واویلا


عالم گشته سیه پوش                می آید بانگ چاوش

       
  بگو واویلا

+نوشته شده در چهار شنبه 8 آبان 1387برچسب:,ساعت1:9توسط محمود | |

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار ...

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

تنهايي ، چشم به راه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری و

 اشک بیصدا ؛

هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

 براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

 تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

 از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:14توسط محمود | |

آهای آدمیان!

به چشمان خود بیاموزید که نگاه به کسی نیندازند

  اگر نگاه انداختند عاشق نشوند

اگر عاشق شدند وابسته نشوند                                    

اگر وابسته شدند مجنون نشوند

و اگر نیز مجنون شدند با عقل و منطق زندگی کنند.

اهای عاشقان!

اینک که پا در این راه دشوار گذاشته اید،با صداقت عشق را ابراز کنید.تنها عاشق یک دل باشید،تنها به یک نفر دل ببندید و با" یک رنگی" و" یک دلی" زندگی کنید.

اهای عاشقان!

به عشق خود وفادار باشید،تا پایان راه با عشق باشید و از ته دل عشق را دوست داشته باشید.

اهای عاشقان!

با تمام وجود عاشق شوید و با اراده و اطمینان پا در این راه بگذارید.رسم عاشقی دروغ و خیانت نیست،رسم عاشقی صداقت است.پس سر لوحه و الگوی خود را صداقت قرار دهید.

اهای عاشقان!

نه لازم است مجنون باشید،و نه فرهاد.تنها خودتان باشید،همین و بس.

اهای عاشقان!

ساده نباشید.عشق را از ته دل بخواهید و انتظار عشق را حتی تا پای مرگ بکشید.

اهای عاشقان!

عشق را برای قلبش بخواهید ،نه برای هوس و خوشگذرانی و گذراندن لحظه های زندگی.با هدف عاشق شوید و با عشق نیز از این دنیا بروید.

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:13توسط محمود | |

امشب می خواهم دلتنگی هایم را با دستان نجیب تو وجب کنم

من دلتنگ ذره ذره وجودت هستم

و این دلتنگی مرا ذره ذره آب می کند...

دلم برای خودت ، دستانت ، چشمانت تنگ است

گاهی هم دلم برای چهارخانه صورتی روسریت تنگ می شود

چه کسی می داند

کودک تنهاییم آرام و قرار ندارد

و برای تو دلتنگ می شود...

آرام جان

من به طرز صدا کردن تو عادت دارم

پس مرا بنام کوچک بخوان...

من فقط دلتنگم ....

به قدرهمه دلتنگیهایی که فقط تو میدانی

همین...

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:11توسط محمود | |

گاهی باید یک نفر را داشت

یک نفر که خیالت راحت باشد از بودنش

یک نفر که بوی عطرش همیشگی باشد

و صدایش آرامش بخش...

باید یک نفر باشد

برای نجواهای عاشقانه در گوش ات

برای نفس نفس زدن در دلتنگی هایت ...

و

برای زندگی با نامش ، حسش و  وجودش....

کاش کسی باشد....

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:10توسط محمود | |

نگاه تو

لبخند تو

همین جاست

روبروی من

درون قاب مشکی مانیتور

سیب سرخی در دستانت

و چشمانی به زلالی دریا...

مهربان

صبور

آرام

اتاقم بوی تو را گرفته....

دلم میخواست اینجا بودی

دستانت را باز میکردی و مرا تنگ در آغوش میگرفتی

موهای پریشانم را شانه می کردی...

و...

کاش بودی بانوی من...

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:8توسط محمود | |

در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید
تو می خواهی با من گفتگو کنی؟
من در پاسخش گفتم:
اگر وقت دارید!
خدا خندید:
وقت من بی نهایت است.
پرسیدم :
چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد؟


خدا پاسخ داد :
کودکی شان،
اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند،
عجله دارند که بزرگ شوند،
بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو می کنند که کودک شوند...
اینکه سلامتیشان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،
و بعد ثروتشان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.
اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند،
و حال را فراموش می کنند
نه در حال به سر می برند و نه در آینده
به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند
و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.
گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم.
هر دو سکوت کردیم.
من پرسیدم:
دوست داری بندگانت کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟
او گفت:
بیاموزوند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد که زخمهای عمیقی در قلب آنان که دوستشان دارند ایجاد کنند
ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخمها را التیام بخشیم.
بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،
بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد.
بیاموزند آدمهایی هستند که دوستشان دارند،
فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.
بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،
ولی آن را متفاوت ببینند.
بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند،
بلکه باید خود را نیز ببخشند.
و با تمام اینها بدانند که من همیشه با آنها هستم،دوستشان دارم و از دور مراقبشان هستم

+نوشته شده در دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,ساعت1:5توسط محمود | |

عادت ندارم درد دلم را

به همه کس بگویم

پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم

تا همه فکر کنند

نه دردی دارم و نه قلبی

+نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392برچسب:,ساعت20:31توسط محمود | |

 

بيا قرار بگذاريم که . . .


هيچ وقت با هم قراري نداشته باشيم !


بگذار هميشه اتفاق بيافتد !



اين طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !


منتظر ِ يک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند.

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:42توسط محمود | |

چه خوش خیال بودم ...

 

که همیشه فکرمی کردم در قلب تو محکومم ...

 

به حبس ابد!!!

 

به یکباره جا خوردم ...

 

وقتی زندان بان به یکباره بر سرم فریاد زد...

 

...هی ... 

تو...

 

آزادی !...

 

و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد...!!!

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:40توسط محمود | |

آن کس که درد عشق بداند، اشکی بر این سخن بفشاند:

 

این سان که ذره های دل بی قرارمن

 

سر در کمند عشق تو ، جان در هوای توست

 

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،

 

روزی غبار ما را ،آشفته پوی باد ؛

 

در دوردست دشتی از دیده ها نهان ،

 

بر برگ ارغوانی،- پیچیده با خزان –

 

یا پای جویباری ،- چون اشک ما روان -؛ پهلوی یکدیگر بنشاند!

 

ما را به یکدیگر برساند!

 

فریدون مشیری"

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:40توسط محمود | |

کشتی هایم غرق نشده !!!

 

 

اما، در هیچ بندری کسی،

 

 

 به انتظار برگشتنم نیست....

ب

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت1:37توسط محمود | |

نسل من جا مانده در تاریخ
نسل من آتشفشان خفته در خاكستر خويش است

نسل من در آستان خفتن و مرگ است

نسل من باروت نم دار است

نسل من يك ناقص الخلقه ست

نسل من خسته ست

نسل من ديگر نمي داند چه بايد كرد

نسل من هر جا كه سايد دست, ريشه پوسيده ست

نسل من آوازهايش گم شده

نسل من آوازهاي نسل ديگر را مثال طوطي بي مغز مي خواند

نسل من در فاصل فرهنگ مي ميرد

نسل من آهش گريبان گير خود گشته

نسل من در تار و پود دفتر تاريخ قرباني ست

نسل من معتاد يك منجي ست

نسل من اي نسل من؟

موعود ما واهي ست !

نسل من همزاد تنهايي ست

نسل من مي بيند اما ...

من نمي دانم چرا اينگونه خاموش است ؟

زيستن با مرگ يكسان است

نسل من در آستان نقطه اي اینگونه پاییده
کسي که . .

 

                      حميد مصدق           

+نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت7:52توسط محمود | |

تو هم ترك ، منم ترك
اينم يه درد مشترك
تو غصه دار، من غصه دار
 پس واسه چي بياد بهار
تو بي چراغ ، من بي چراغ
كي بگيرد از ما سراغ
تو هم غريب ، منم غريب
عشقا چي بود به جز فريب
تو حادثه ، من حادثه
پس كي به ابرا برسه
تو باروني ، من باروني
پس كجا رفت مهربوني
من بي پناه ، تو بي پناه
كافيه امشب نور ماه
من بي وفا ، تو بي وفا
چي كار كنه با ما خدا
 من بي فروغ ، تو بي فروغ
بازم به هم بگيم دروغ ؟
من بي جواب ، تو بي جواب
معنيش چيه ! اين جز سراب
من تشنگي ، تو تشنگي
كاش كه نمي گذشت بچگي
منم گله ، تو هم گله
آخر كي داره حوصله
من انتظار، تو انتظار
من باريدم  تو هم ببار
من چشم خيس ، تو چشم خيس
برام يه چيزي بنويس
منم زلال تو، هم زلال
چي كم داريم ما دو تا بال
من اولي ، تو اولي
چقدر قشنگ و مخملي
من در به در ، تو در به در
مي ياي با هم بريم سفر ؟
 من اعتماد ، تو اعتماد
عشق و چرا داديم به باد
من ديوونه  ، تو ديوونه
 پس كي مي گه نمي مونه
من نااميد ، تو نااميد
از من و تو نبود بعيد ؟
تو شبنمي ، من شبنمي
ما مثل هم شديم كمي
تو بي صدا ، من بي صدا
پس چي شد اون همه دعا
تو پرغم ، من پر غم
جون خودت خسته شدم
تو بي گناه ، من بي گناه
يعني همش بود اشتباه ؟
 تو خستگي ، من خستگي
پس چيه معنيش زندگي ؟
تو پر درد ، من پر درد
پاييز واسه چي مي شه زرد ؟
 من كه رها ، تو كه رها
فقط بگو بريم كجا ؟
من كه محال ، تو كه محال
چي بود دوست دارم  خيال ؟
تو كه بدي ، من كه بدم
ببخش نه بد حرفي زدم
باشه بدم تو كه گلي
معجزه اي  تجملي
من كه اسير ، تو كه اسير
كي كرده ما رو ناگزير ؟
من سر حرف ، تو سر حرف
تقصير ماست غيبت برف ؟
من بي نشون ، تو بي نشون
 جايي داريم جز آسمون ؟
من پر راز ، تو پر راز
اما نداريم اعتراض
من پر شور، تو پر نور
 چرا نريم يه جاي دور
 من فاجعه ، تو فاجعه
 چيكار كنيم با شايعه
 من اتفاق ، تو اتفاق
به جرم قدري اشتياق
تو عطر ياس ، من التماس
راسته كه دنيا دست ماس ؟
من اولين ، تو آخرين
 واسه تو بس نيس نازنين ؟
من عابرم ، تو شاعري
نرو كجا مي خواي بري ؟
من يه كتاب ، تو يه كتاب
كاش نكشيم انقد عذاب
 من خاطره ، تو خاطره
بمون تا يادمون نره
منم كه تو ، تو هم كه من
 پس زير وعده هات نزن
من آرزو ، تو آرزو
پس آرزو كن و بگو ...

مريم حيدرزاده

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت23:2توسط محمود | |

 

با ساعت دلم
وقت دقیق آمدن توست!
من ایستاده ام:
مانند تک درخت سر کوچه
با شاخه هایی از آغوش
با برگ های از بوسه
با ساعت غرورم اما !
من ایستاده ام:
با شاخه هایی از تابستان
با برگ هایی از پاییز
هنگام شعله ور شدن من!
هنگام شعله ور شدن توست!
ها . . . چشم ها را می بندم
ها . . . گوش ها را می گیرم
با ساعت مشامم
اینک:
وقت عبور عطر تن توست

 

..........................................

 

چه قدر دزدیدن نگاه
از چشمان تو لذت بخش است
گویی
تیله ای از چشمم به دلم می افتد
بانو !
با مردی که تیله های بسیار دارد
می آیی؟

 

.........................................

 

زیبا بود
مثل اناری که به خیابان آمده باشد
وقتی
ازخنده هایم بالا می زد
ترک برمی داشت
از بارانی که بر دامنش
می بارید

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:59توسط محمود | |

سرمشقهای آب بابا یادمان رفت
رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
 
گل کردن لبخندهای همکلاسی
در یک نگاه ساده حتی یادمان رفت

 ترس از معلم، حل تمرین، پای تخته
 آن روزهای بی کلک را یادمان رفت

راه فرار از مشقهای زنگ اول
 ای وای ننوشتیم آقا یادمان رفت
 
 آنروزها را آنقدر شوخی گرفتیم
 جدیت تصمیم کبری یادمان رفت
 
 شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
 یادش بخیر اما خدا را یادمان رفت
 
 در گوشمان خواندند رسم آدمیت
 آن حرفها را زود اما یادمان رفت
 
فردا چه کاره می شوی؟ موضوع انشا
 ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت
 
 دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد
 تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت

شعر از : حسین جعفرزاده آرایی

 


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:52توسط محمود | |

 

آدمهای ساده رادوست  دارم.

 

همان هاکه بدی هیچکس را با ور ندارند.

 

 همان ها که برای همه لبخنددارند

 

 همان ها که همیشه هستند،

 

برای همه هستند.

 

آدمهای ساده را

 

باید مثل یک تابلوی نقاشی

 

ساعت ها تماشا کرد؛

 

عمرشان کوتاه است.

 

بس که هرکسی از راه  میرسد

 

یا ازشان سوء استفاده میکند

 

 یا

 

زمینشان میزند

 

یا 

 

 درس ساده نبودن بهشان میدهد.

 

آدمهای ساده را دوست  دارم.

 

بوی ناب آدم میدهند.


+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:50توسط محمود | |

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به
زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای
عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر
عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف
عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی
زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:,ساعت22:43توسط محمود | |


دستی نیست ، تا

نگاه خسته ام را نوازشی دهد

اینــــــــــــــــــــــجــــــــا بــــــــــــــــــــــــــاران نمی بارد

فانوسهای شهر ، خاموش و مرده اند

دست های مهربانی ، فقیرتر از من انــــد

نامردمان عشق ندیده

خنجر كشیده اند بر تن برهنه و بی هویتم

دلم می خواهد آنقدر بنویسم

تا نفسهایم تمام شود

آنقدر دفترهای كهنه را سیاه كنم

تا سرم فریاد كنند

می خــــــــــواســـــتم واژه ای پـــــــیـــــــــــدا كنم ، تــــــــــــــــــــــا

دلتنگی كهنه و بی خاصیتم را عرضه كند

ولی

واژه ها باز هم غریبی می كنند

می خواستم كاغذی بیابم ، منت نگذارد

تنش را بدستانم بسپارد ، تا نوازشش دهم

امّا ! اعتمادی نیست

این لحظه های لعنتی

باز هم مرا عذاب می دهند

این دقیقه های بی وفــــا ، بی وجدانترینِ عالم اند

آیا اینـــــــــــــجـــــــــــــــا

آخریــــــــــــــــن ایستگاه عاشــــــــــــقیســـــــــت

+نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت13:29توسط محمود | |

 قدم های غریبه ی شهر
زیر ِ پنجره ای
که ماه،
در دو قدمی اش ایستاده است
دلم را می لرزاند

 

و شِیهه ی مادیانی 
که سالهاست
دویدن را به خاک سپرده است...

امشب،
ریشه ی تنهایی را
هیچ دستی تیشه نخواهد زد...!

و پلک های مردد ِ امّید
بروی هیچ مسافری
گشوده نخواهد شد..!

و هیچ حسی
در وعده گاه ِ روشن ِ صحبت
میان ِ من و تو
به اشتباه محض بدل نخواهد شد!

زندگی،
نام ِ دیگر ِ امروز است
با طنین ِ سلامی
که به پژواک ِ کلامی
سر خم می کند
و هوش از سر ِ زبان ها می پرد...

و مرگ،
تکرار ِ نبودن هاییست
که نسیم،
تا همیشه ای محض
به پنجره ی تمام ِ اتاق ها زخم می زند...!

 

در پناهِ مهربون ِ همیشگی...


+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت22:28توسط محمود | |

 کجایی ماه شبهایم کجایی؟

در این شبهای بی فردا کجایی؟

کجایی تا ببینی زندگی مرد

در این ویرانه این دیوانه پژمرد

نه امیدی به فردایی که آید

نه فردایی که امیدی بیارد

من از این خستگی ها در گریزم

کجایی من سراپا ناگریزم

بیا برگرد چشمانم به در ماند

وزین راهی که رفتی بی ثمر ماند

کجایی ای همه بود و نبودم

چه امیدی که باز آیی به سویم؟

وزین دنیای خاموش سیاهی

رهایم کن رهایم کن کجایی؟

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت22:26توسط محمود | |

 این پست را ســــــکوت می کنم تو بنویس !...

تــــــــو بنویس ...

از دلتنگی هایتــــــ ، از دردهایتــــــ 

...از هرچه دلتـــــ می گوید !...

بنویس برایـــــــــم...

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت22:19توسط محمود | |

 دوست میـدارمـش..امـّـا...


می تـرسم بـگویـم و بگــویـد : " مرسـی !! "


یــا بگویـد بــه این دلـیـل و آن دلـیـل دوسـتـم نـدارد ...


یــا چـه میدانـم...


مثـل خیــلیــهـا بگـویـد لیـاقـتـم بـیـشـتـر از این حرفـهاسـت...


می تـرسـم از اینــکـه


هـرچـیـزی بـگویــد جُـز: " من هـم دوســتــت دارم..."

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت22:17توسط محمود | |

 میتــرســم…

کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد

نغمــه ِ دلـت را بشنــود

و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!

چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!

ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســ ــ ــ ــ ـ ــ ــ ــ ــود مــن.............

 

 

+نوشته شده در جمعه 21 مهر 1391برچسب:,ساعت21:56توسط محمود | |

 

درگیر رویای توام .. من‌و دوباره خواب کن

 

دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو من‌و انتخاب کن

 

 

 

 

دلت از آرزوی من .. انگار بی‌خبر نبود

 

 

حتی تو تصمیمای من .. چشمات بی‌اثر نبود

 

 

 

 

 

 

 

 

خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم

 

 

درارو بستم روت تا .. احساس آرامش کنم

 

 

 

 

باور نمی‌کنم ولی .. انگار غرور من شکست

 

 

اگه دلت میخواد بری .. اصرار من بی‌فایدست

 

 

 

 

هر کاری می‌کنه دلم .. تا بغضمو پنهون کنه

 

 

چی می‌تونه فکر تو رو .. از سر من بیرون کنه

 

 

 

 

یا داغ رو دلم بذار .. یا که از عشقت کم نکن

 

 

 

تمام تو سهم منه .. به کم قانعم نکن

 

+نوشته شده در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:,ساعت20:8توسط محمود | |